حقیقت هایی بابوی دروغ...

حقیقت هایی بابوی دروغ...

فقط واسه دله شکسته ی خودم...

 
 
About Me

چیزی ندارم بگم فقط امو هستم خسته زخمی بی اعتماد بی کس چیزی نمونده فقط دوست داشتم یه بار توزندگیم از ته قلبم میخندیدم... همه چیمو از دست دادم به خاطر اینکه کم نیارم مجبور شدم دروغ بگم اونم زیاد... منی که از دروغ منتفر بودم... میخوام جبران کنم هرچی پیش امده دیگه امیدی به ادمه زندگی ندارم فقط میخوام جبران اشتباه کنم اگه فرصت بدن بهم دوستون دارن دارم کمکم کنید

My Blog
My Archive
My Categories

Daily Links
Friends Link
Template By
 
 
چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:,
چرا مایکل جکسون تنهاوغمگین بود؟

زندگی مایکل جکسون غم انگیز است گذشته از اینکه بعضی ها او را فردی بدانند که فقط بخاطر رقصیدنش معروف شد و مهارت دیگری نداشت او را بی استعداد بدانند یا او را مثل باقی ستاره ها خلق شده شرکت های بزرگ برای پول سازی. منظور من از غم انگیز بودن سرگذشت او به عنوان یک انسان است.مایکلی که وقتی از شکنجه های پدرش می گوید، وقتی از شلاق خوردن یا از آویزان کردنش از پا و کتک زدنش حرف می زند در مقابل دوربین دستهایش را رو صورتش می گیرد و گریه می کند.

ستاره ای که در روابط شخصی اش هیچگاه موفق نبود با هیچکدام از همسرانش مدت زیادی زندگی نکرد،مدت ها بود از خانواده خود فاصله گرفته بود هیچ وقت هویت مادر فرزند سومش را فاش نکرد و دسته آخر اعضای خانواده اش 45 دقیقه بعد از مرگش خود را به او رساندند.او که از یازده سالگی در گروه جکسون فایو کارش را شروع کرد بود عملاً کودکی را تجربه نکرد. اگر به این،رفتار پدرش را هم اضافه کنیم و موضوع شرکت های بزرگ و قراردادهای آن ها،که از همان کم سن وسالی او را مجبور به اجابت درخواست های آن ها کرده بود،در نظر بگیریم،به وضع روحی جکسون نزدیک تر می شویم.خود او با توجه به این تجارب دست به کارهای خیریه ای مثل تاسیس موسسات خیریه ،ساخت شهربازی برای کودکان بی سرپرست، اجرای برنامه های عام المنفعه و بسیاری از کارهای دیگر دست زد اما در کنار این ها اتفاقاتی مانند جریان دادگاه او، که درست در جهت عکس آن اتفاق افتاد،جز به علت همان مشکلات روحی دلیل دیگری نداشت. انگار هر وقت سراغ چیزی می رفت نتیجه عکس می داد. آن زمان که پر کار در برنامه های مختلف شرکت می کرد با شرکت های موسیقی و رسانه هایی که هر روز سعی می کردند در زندگی او سرک بکشند طرف شد وقتی سعی کرد با پرداختن به امورات خیریه وجه خود را ارتقاع دهد و کمک کند تا آن حوادثی که خود از سر گذرانده بود برای کودکان دیگر اتفاق نیفتد با شکایت آن پسر بچه 13 ساله رو به رو شد،موقعی که خسته از هیاهوی اطرافش، از موسیقی فاصله گرفت نتیجه جز تنهایی بیشتر عایدش نشد.او که با درآمد حاصل از موسیقی و خرید امتیاز نورثون سونگ که شامل آهنگ های بیتلز و بخشی از آثار پرسلی بود و سپس با تشکیل شرکتی با سونی ثروتی عظیم برای خود دست پا کرده بود، برای پرداخت وام سنگینش مجبور شد بخشی از مزرعه افسانه ای خود را با آنها شریک شود و این اواخر گویا نیاز شدید مالی داشت و شاید یکی از دلایل تصمیم برای بازگشتش به صحنه همین بود.سرگذشت او ما را به یاد داستان پینک شخصیت آلبوم معروف دیوار پینک فلوید می اندازد که خسته از مشکلاتش از کودکی تا جوانی برای گریز از آن مشکلات به دور خود دیوار می کشد و خود را از باقی جدا می کند اما خود همان دیوار به بزرگ ترین مشکل او بدل می شود. در حاشیه عکسی که او را در کنار مکارتنی نشان می دهد می توان به نکات جالبی رسید.مقایسه این دو و نوع محبوبیت،و شکلی که هر دو به آن رسیده اند می تواند مفید باشد.این نکته که هر دو،شکل دیوانه واری از محبوبیت را تجربه کرده اند،هر دو دارای مشکلات مشترکی مثل مواد مخدر،مشکلات خانوادگی،اختلافات مالی و..... بوده اند را در نظر داشته باشید. اما پل در جوانی در کنار لنون،هریسون و رینگو نبوغ آسا ترین همکاری هنری این قرن را تجربه کرد و آنقدر آهنگ های بزرگ ساختند که برای همه ی عمرش کفایت کند.او لااقل لیندا را داشت که بیست و چند سال در کنارش باشد و مجوعه ای از شاهکارهایی که همه حاصرند با وجود صدای پیر و خسته اش مشتاقانه آنفیلد را پر کنند. اما شاید این مقایسه چندان درست نباشد.شاید اگر مایکل هم دوران جوانی اش را در دهه ی 60 سپری می کرد شرایطش فرق می کرد. مسلماً او نمی توانست مانند بیتل ها اجراهایش را در اوج کار تعطیل کند و برای خلق تجاربی جدید به استودیو بروند و همچنان محبوب بماند.به هر حال جکسون کسی بود که موافقان و مخالفان زیادی داشت اگر در همین وبلاگ ها و سایت های فارسی بگردیم گروهی او تا اوج بالا می برند و عده ای هم برای آوردن نامش از دیگران عذر خواهی می کنند.من او را به خاطر استعدادش می ستایم زیرا از بین آن همه مشتاق تنها یک نفر مایکل جکسون شد.واقیعیت این است که از همه ی شهرت ومحبوبیتش چیز زیادی نسیبش نشد و این نکته ایست که گویا هیچ کس به آن توجه نمی کند.گویا بعضی ها همیشه باید تنها بمانند.



نظرات شما عزیزان:

ملینا اریا
ساعت15:28---10 آبان 1391
وااااااااااای خدای من .

چقدر دلم برای مایکل جکسون عزیز و دوست داشتنی ام سوخت !!!!!
پاسخ:اره بدبخت بود ما نمیدونستیم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در  ساعت 12:56  توسط EmO BoY   
 

amir.emo13

EmO BoY

amir.emo13

http://amir.emo13.loxblog.com

حقیقت هایی بابوی دروغ...

چرا مایکل جکسون تنهاوغمگین بود؟

حقیقت هایی بابوی دروغ...

چیزی ندارم بگم فقط امو هستم خسته زخمی بی اعتماد بی کس چیزی نمونده فقط دوست داشتم یه بار توزندگیم از ته قلبم میخندیدم... همه چیمو از دست دادم به خاطر اینکه کم نیارم مجبور شدم دروغ بگم اونم زیاد... منی که از دروغ منتفر بودم... میخوام جبران کنم هرچی پیش امده دیگه امیدی به ادمه زندگی ندارم فقط میخوام جبران اشتباه کنم اگه فرصت بدن بهم دوستون دارن دارم کمکم کنید فقط واسه دله شکسته ی خودم...

حقیقت هایی بابوی دروغ...

قالب بلاگفا

قالب پرشين بلاگ

قالب وبلاگ

Free Template Blog